استاد عشق
کودکی در عهد مهد استاد عشق داده پیران کهن را یاد عشق طفل خرد اما بمعنی بس سترک کز بلندی خرد بنماید بزرگ خودکبیر است ارچه بنماید صغیر در میان شعبة سیاره تیر عشق را چون نوبت طغیان رسید شد سوی خیمه روان شاه شهید دید اصغر خفته در حجر رباب چون هلالی در کنار آفتاب چهرة کودک چو دردی برگ بید شیر در پستان مادر ناپدید، بازبانحال آن طفل صغیر گفت با شه کی امیر شیر گیر جمله را دادی شراب از جام عشق جز مرا کمتر نشد زان کام عشق گرچه وقت جانفشانی دیر شد مهلتی بایست تا خون شیر شد زان مئی کزوی چو قاسم نوش کرد نوعروس بخت در آغوش کرد زان مئی کاکبر چو رفت از وی زپا با سرآمد سوی میدان وفا جرعهای از جام تیر و ...
نویسنده :
مامان مریم
14:49