محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

ای نام تو بهترین سرآغاز

ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز ای یاد تو مونس روانم جز نام تو نیست بر زبانم جز نام تو نیست بر زبانم هم قصه ی نا نموده دانی هم نامه ی نا نوشته خوانی از ظلمت خود رهاییم ده با نور خود آشناییم ده ...
8 بهمن 1392

روباه و زاغ

  زاغکی قالب پنیری دید به دهن برگرفت و زود پرید   بر درختی نشست در راهی  که از آن می گذشت روباهی   روبه پر فریب حیلت ساز  رفت پای درخت و کرد آواز     گفت: به به چه قدر زیبایی  چه سری چه دمی عجب پایی   پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ   نیست بالاتر از سیاهی رنگ   گر خوش آواز بودی و خوش خوان نبودی بهتر از تو در مرغان   زاغ می خواست قار قار کند تا که آوازش آشکار کند     طعمه افتاد چون دهان بگشود   روبهک جست و طعمه را بربود ...
30 دی 1392

خوشا به حالت ای روستایی

  خوشا به حالت ای روستایی چه شاد و خرم، چه باصفایی در شهر ما نیست جز دود و ماشین دلم گرفته از آن و از این در شهر ما نیست جز داد و فریاد خوشا به حالت که هستی آزاد ای کاش من هم پرنده بودم با شادمانی پر می‌گشودم می‌رفتم از شهر به روستایی آنجا که دارد آب و هوایی . ...
30 دی 1392

12 امام

اول خوانیم خدا را ،رسول انبیا را ،علی مرتضی را، صلی علی محمد صلوات بر محمد صلوات را خدا گفت جبرئیل بارها گفت در شان مصطفی گفت صلی علی محمد صلوات بر محمد شاه نجف علی است سر ور دین علی است شیر خدا علی است صلی علی محمدصلوات بر محمد یارب به حق زهرا شفیع روز جزا یعنی که خیر النساء صلی علی محمد صلوات بر محمد بعد از علی حسن بود چون غنچه در چمن بود ،نور دو چشم من بود صلی علی محمد صلوات برمحمد بوی حسین شنیدیم چون گل شکفته دیدیم به مدعا رسیدیم صلی علی محمد صلوات برمحمد زین العباد بیمار ،سجاد است وتبدار یعنی که شاه کبار صلی علی محمد صلوات برمحمد باقر امام دین است نور خدا یقین است...
21 دی 1392

قصيده حضرت خضر و الياس و حضرت امير المومنين (ع)

در حديث است كه روزي علي عمراني   آن شفيع همه خلق جهان رحماني   ظاهرا بود به سن دو سه سال آن سرور   با پسرهاي عرب بود سوي راه گذر   كوچه و شهر مدينه بشد آن زوج بتول   با پسرهاي عرب بود ببازي مشغول   از قضا خضر بر آن كوچه عبورش افتاد   سوي طفلان عرب بهر كرم روي نهاد   زانميانه يكي از طفل عرب گشت بلند   قامتش سروو برخ ماه دو گيسو چو كمند   گفت اي خضر سلامم بتو يا پيغمبر   هر كجا ميروي امروز مرا با خود بر   خضر گفتا كه ايا كودك نيكو منظر ...
21 دی 1392

نون قندی

حاجی لک لک در کجایی در بلندی چی چی خوردی نونِ قندی مال من کو پیشی برده اگه گربه رو بینم… سر دمشو می چینم… مال من کو ...
18 دی 1392

دست مادر

بادهو هو می کند میزند در را به هم نیمه شب از خواب ناز با صدایش می پرم ناگهان در باز شد یک نفر پیشم نشست روی خواب چشم من او کشید آرام دست چشم های کوچکم بسته شد از ترس باد حس خوبی پرکشید گونه ام را بوسه داد گفت : از مادر نترس باد مهمان در است دست های کوچکت توی دست مادر است ...
8 دی 1392

100 دانه یاقوت

صد دانه یاقوت دسته به دسته در پوششی نرم یکجا نشسته هر دانه ای هست خوش رنگ و رخشان قلب سفیدی در سینه آن یاقوتها را پیچیده با هم در پوششی نرم پروردگارم هم ترش و شیرین هم آبدار است سرخ است و زیبا نامش انار است "مصطفا رحماندوست"   ...
8 دی 1392

رنگ روزهای هفته

هفت تا پرنده با هم تو لونه ای نشستند مثل روزهای هفته هر یک به رنگی هستند شنبه به رنگ پائیز همیشه زرد رنگه یکشنبه رنگ سبزه مثل چمن قشنگه دوشنبه نارنجیه رنگ قشنگ خورشید سه شنبه ها بنفشه گل بنفشه خندید چهارشنبه آبی رنگه به رنگ آب دریا پنج شنبه رنگ نیلی چون آسمان شبها جمعه به رنگ قرمز رنگ گلای زیبا شادی کننید بخندید بازی کنید بچه ها ...
8 دی 1392