محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

خدا میشه یک روزی دنیا بشه یک خونه؟

      تو این دور و زمونه هر کی داره یه خونه وقتی که از کار میاد خسته ولی شاد میاد دوست داره توی خونه بخوابه یا بشینه یا اینکه یک پرنده براش آواز بخونه - پناه و سقفی داره پس نمیشه آواره اما یه عده هستن غمگین و دل شکستهان خونشونو گرفتن تو بیابون نشستن دشمن بیعاطفه با زور و با اسلحه - زد توی سینههاشون یتیم کرد بچههاشون خونشونو خراب کرد مردمو قتل عام کرد خدا میشه یه روزی یه چارهای بسازی؟ مردم همه جمع بشن با هم هماهنگ بشن - دست همو بگیرن یک دل و یک رنگ بشن با ظالما بجنگن دشمن هر ستم شن تا دیگه ظلم نمونه دنیا بشه یه خونه ...
22 فروردين 1391

چشم چشم

  چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو  پس چرا نیستی پیشم دارم دیوونه میشم گوش گوش دو تا گوش دو دست باز یه آغوش بیا بگیر قلبمو  یادم تورو فراموش چوب چوب یه گردن  جایی نری تو بی من دق می کنم میمیرم اگه دور بشی از من دست دست دو تا پا یاد تو مونده اینجا یادت میاد که گفتی بی تو نمیرم هیجا من من یه عاشق همون مجنون سابق ...
22 فروردين 1391

خاله جون

یک جای دور دور است خاله ی مهربانم یک نامه می نویسم برای خاله جانم در نامه می نویسم « خاله به این جا برگرد دلم حسابی تنگ است به خانه ی ما برگرد» کاغذ نامه این جاست اما مداد ندارم وای که چه خنده دار است من که سواد ندارم! منبع:تبیان ...
22 فروردين 1391

حیوانات

خانم بز ناقلا                                                         رفته برای چرا                                               چه قدر شاد وشنگ...
22 فروردين 1391

دست نی نی لای در

  نی نی همیشه دستش لای درها می مو نه    انگشت شصتش امروز مونده لای در خونه    دردش گرفت و محکم زد یه لگد به اون در پاش درد گرفت با این کار شد حال او خراب تر   صدای جیغ و دادش رسید به گوش با با ش   با باش اومد به اون گفت بچه چته آروم باش   نی نی ساکت شد امایه فکری توی سر داشت   دعا می کرد چه خوب بود خونه فقط یه در داشت  ...
22 فروردين 1391

پاکیزگی

آی بچه ها، بزرگترا زباله هارو تو کیسه ها بریزید میون دشت و جنگل توی دریا نریزید جنگل وقتی قشنگه  که پاکه و تمیزه محیط ما برامون خیلی خیلی عزیزه زمین رو پاک نگه دار بچه ی خوب و باهوش وقتی میری به گردش اینو نکن  فراموش محیط زیست همیشه باید پاکیزه باشه اگه کثیفش کنی زشت و آلوده میشه تمیز باشید تمیز باشید پیش خدا عزیز باشید.     ...
21 فروردين 1391

درخت‌ها

لی‌لی، لی‌لی، های های گریه کنیم! وای وای! گریه چرا؟   چون که رفیق ناز ما مریض است. دوست تمام بچه‌ها مریض است.   دست و بالش شکسته شاخه‌ی سبز پارسالش شکسته     گریه کنیم، مریض شده، وای وای درخت نازنینی بود، های های   با باد که هم‌بازی می‌شد خواننده‌ی نازی می‌شد   سایه‌ای داشت، صفایی داشت دور و برش چه جایی داشت   آهای درخت مهربان نرو، تو شهر ما بمان   باران می‌آد آب می‌خوری باد که بیاد تاب می‌خوری               &n...
21 فروردين 1391

مملي حواست كجاست

      زيــــر گــــــــنبد كـــــبود يكي بود يكــــــــــي نبود   مملي بود و يه جـــــوجه صبح تا شب ميون كوچه     يه جوجه ي پرطـــــــلايي با سر و دم حـــــــــنايي    مملي كه كم حواس بود تنبل ته كــــلاس بــــود     تو كلاس و توي مدرسه زنگ حساب يا هندسه     مملي به فكر جوجه بود فكر بازي تــوي كوچه بود         زيــــر گــــــــنبد كـــــبود يكي بود يكــــــــــي نبود   مملي بود و يه جـــــوجه صبح تا شب ميون كوچه     يه جوجه ي پرطـــــــلايي با سر و دم حـــــــــنايي    مملي كه كم حواس بود تنبل ته كــــلاس ...
21 فروردين 1391

صابون

کی بود کی بود؟ یه صابون کوچیک موچیک گریه می کرد چیلیک چیلیک   غصه می خورد همیشه می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه   هر روز دارم آب می خورم تَر می شم ولی کوچیک تر می شم   رفتم پیشش نشستم براش یه خالی بستم   گفتم من هم اون قدیما غول بودم مثل تو خنگول بودم     کوچیک شدم که با تو بازی کنم   سُرت بدم سُرسُره بازی کنم   ...
20 فروردين 1391