محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

پدر بزرگ

  نی نی پدربزرگی   داره که خیلی ماهه   روی چشاش یه عینک   روی سرش کلاهه   پدربزرگ راه میره   یواش یواش با عصا   نی نی میگه پدرجون   دوسِت دارم یه دنیا     ********البته بگما نی نی ما هیچ کدوم از پدر بزرگاش عصا ندارند«هزار الله اکبر هر دو شان جوانند»*********     ...
27 بهمن 1390

بزبز قندی

یكی بود یكی نبود غیر از خدا هیچ كس نبود یه خانوم بزی بود كه سه تا بچه داشت. او و بچه هاش توی یك خونه ی قشنگ زندگی می كردند.   خونه ی اونها توی یك دشت باصفا و پر ازعلفهای تازه و گلهای قشنگ قرار داشت.اونها همسایه نداشتند. فقط یك خونه اونجا بود اونهم خونه ی بزها بود. اسم بچه ها شنگول و منگول و حبه ی انگور بود.   خانوم بزی و بابابزی اسم بچه ها را از روی داستان معروف بزبزقندی انتخاب كرده بودند. پدر اونها برای كار به شهر رفته بود. اما خانوم بزی حاضر نشده بود به شهر بره. می گفت هوای شهر برای بچه ها خوب نیست، بهتره بچه ها توی آب و هوای پاك و سالم رشد كنند. آقا بزی هم گاهی وقتها می آمد و سری به زن و بچه اش می زد و براشون سوغات...
27 بهمن 1390

داستان کدو قلقله زن

    کدو قلقله زن یکی داشت؛ یکی نداشت. پیرزنی سه تا دختر داشت که هر سه را شوهر داده بود و خودش مانده بود تک و تنها. روزی از روزها از تنهایی حوصله اش سر رفت. با خودش گف «از وقتی دختر کوچکترم را فرستاده ام خانه بخت, خانه ام خیلی سوت و کور شده, خوب است بروم سری بزنم به او و آب و هوایی عوض کنم.» پیرزن پاشد چادرچاقچور کرد؛ عصا دست گرفت و راه افتاد طرف خانه دختر تازه عروسش که بیرون شهر, بالای تپه ای قرار داشت. چشمتان روز بد نبیند! از دروازه شهر که پا گذاشت بیرون گرگ گرسنه ای جلوش سبز شد. پیرزن تا چشمش افتاد به گرگ, دستپاچه شد و سلام بلند بالایی کرد. گرگ گفت «ای پیرزن! کجا می روی؟»...
27 بهمن 1390

اتل متل توتوله

اتل متل توتوله بچّه ی خوب چه جوره؟ بچّه ی خوب مهربونه لباش همیشه خندونه بچّه ی خوب مؤدّبه منظّم و مرتّبه به هرکجا که میره سلام یادش نمیره بچّه ی خوب تمیزه  پیش همه عزیزه ...
26 بهمن 1390

اتل متل

  اتل متل قورباغه الان میون باغه داره می خونه قورقور صداش میاد ازاون دور ************** اتل متل مرغابی کجایی؟ توی آبی؟ داری چکار می کنی؟ ماهی شکار می کنی؟ خوش به حالت مرغابی! همش میون آبی! ...
26 بهمن 1390

دعوت از ماه

دعوت از ماه ماه قشنگ آسمون یه  شب بیا به خونه مون از آسمون بپر پایین بدو بیا روی زمین بیا،بشین کنار من قصه بگو برای من  قصه ی یک  ستاره  که تا سحر بیداره یا اون ابر سیاهی که دوست  داره بباره ماه قشنگ آسمون تو کی میای به خونه مون؟ یه شب میای می دونم منتظرت می مونم ...
26 بهمن 1390

ماشین قدیمی

دیروز با مامان جون رفته بودیم خیابون ماشینهای جورواجور اونجا دیدیم فراوون یه ماشین کوچولو شبیه یه قورباغه توی خیابون دیدم گفتم چقدر این ماهه اسمش چیه مامان جان این وانته یا پیکان؟ گفت : هیچکدوم عزیزم نه وانت نه پیکان یک ماشین قدیمی این کوچولو فولکسه شنیده ام که گفته اند یک ماشین دولوکسه ...
25 بهمن 1390

بازی موش با گربه

  آی گربه ناقلا بیا پاورچین بیا به این سوراخ نگاه کن بگرد و موش پیدا کن اون موشه را تو بردار سر به سر موش بذار ببین موشه چه نازه دمش چقدر دارازه! آی گربه ناقلا بیا پاورچین بیا به این سوراخ نگاه کن بگرد و موش پیدا کن اون موشه را تو بردار سر به سر موش بذار ببین موشه چه نازه چه دندونایی داره! عجب چشایی داره! اما چرا ترسیده؟ معلومه گربه دیده یه گربه چاقالو با بدن پشمالو با اون چشای ریزش با دندونای تیزش موشه را گیر آورده انگار اسیر آورده موش اسیر بیداره فقط فکر فراره گربه هه خسته میشه چشاش که بسته می...
25 بهمن 1390

جوجه طلایی

  جوجه جوجه طلایی نوکت سرخ و حنایی تخم خود را شکستی چگونه بیرون جستی گفتا که جایم تنگ بود دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت نه کس زمن خبر داشت دادم به خود یک تکان مثل رستم قهرمان تخم خود را شکستم اینجوری بیرون جستم   ...
25 بهمن 1390