محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

بار ديگر مژده بر ما مي دهد

  بار ديگر مژده بر ما مى ‏دهند نور اميدى به دلها مى‏ دهند در شب ميلاد مهدى قدسيان گل بدست پاك زهرا مى ‏دهند   در رخ مهدى خدا را بنگرد هر كه را اذن تماشا مى‏دهند سامرا بيند ملائك فوج فوج بوسه ‏ها بر پاى مولا مى ‏دهند آمد آن يكتا پرست مه جبين فرش راهش بال جبريل امين آمد و آورد بهر ما نويد مولودش بخشيده بر دلها اميد اى خوشا آن دل كه با او همدم است در حريم عشق جانان محرم است عالم امكان اگر مُحرم شوند در طواف خانه نرگس كم است مهدى آمد آنكه همچون فاطمه ميوه ى قلب رسول اكرم است مهدى آمد آنكه سر تا پاى او كعبه ى جان تمام عالم است ...
15 تير 1391

ده تا جوجه رفتن تو کوچه

ده تا جوجه رفتن تو کوچه. يکي شون دويد دنبال دونه نه تاي ديگه باقي ميمونه. از نه تا جوجه يکي شون اومد، پيش مرغابي: -مرغابي شب ها، کجا مي خوابي؟ اگر بشماري، دونه به دونه هشت تاي ديگه، باقي مي مونه. از هشت تا جوجه يکي شون دويد، رفت اون گوشه توي قفس، آقا خرگوشه هر کي ندونه، مرغه مي دونه هفت تاي ديگه، باقي مي مونه. از هفت تا جوجه پيشي که اومد، همه ترسيدن اين ور دويدن، اون ور دويدن يکيشون دويد داخل خونه شش تاي ديگه، باقي مي مونه. از شش تا جوجه يکيشون پريد رو پاي هاپو گفت: آهاي هاپو! چي ميگي؟ بگو! وسط حياط، کنار لونه پنج تاي ديگه، باقي مي مونه. از پنج تا جوجه يکي شون به يک، ببعي رسيد که چوپونه داشت، پشماشو م...
14 تير 1391

با شیر آب بازی نکن

با شیر آب بازی نکن نگاه تو مثل موش شدی نازی شیطون بلا چقدر تو بازیگوش شدی خوبه از من یاد بگیری ببین دارم گل میکشم مداد زرد من کجاست میخوام یه بلبل بکشم ...
14 تير 1391

نان تازه

  دانيد من كه هستم؟ من نان تازه هستم   خوش عطرم و برشته عطرم به جان سرشته   زينت سفره هايم قوت دست و پايم     حاصل كار ياران خوراك صد هزاران   حكايتم دراز است در من هزار راز است   بشنو تو سرگذشتم چه بودم و چه گشتم   گندم بودم در آغاز گندم ناز و طناز   دهقان پير مرا كاشت زحمت كشيد تا برداشت    هر روز و شب داد آبم ببين چقدر شادابم   از رنج و كار دهقان كم كم شدم شكوفان   قدم بلند شد كم كم بوسيد رويم را شبنم به ب...
10 تير 1391

بچه بي دندون

ای بچه بی دندون                                نرو سراغ قندون   اینقدر نخور شیرینی                           شب خواب بد می بینی   خواب یه کرم گنده                            ...
10 تير 1391

شعله هاي آتش

یك شب مهتابی دهكده رفته به خواب باپدر می گشتیم لب رودی پر آب سردمان بود و پدر آتشی روشن كرد هركس از هر گوشه تكه چوبی آورد شعله های آتش سرخ و نارنجی و زرد چهره های ما را نورباران می كرد ناگهان"احمد" گفت: بچه ها،آن بالا شعله ها ساخته اند شكل طاووسی را بعد از آن هرشعله پیش چشمان ما شكل مخصوصی داشت زنده بود و زیبا شعله ای،اسبی بود شعله ای، یك آهو شعله ای،شكل عقاب شعله ای هم یك قو كم كم آتش خوابید زیر خاكستر و دود شاد بر می گشتیم چه شب خوبی بود .                             ...
10 تير 1391

كبوتر پرشكسته

توی حیاط خونه   یک کبوتر نشسته دارم اونو می بینم  انگار بالش شکسته شاید یه بچه ی بد  سنگی زده به بالش بالش وقتی شکسته       بد شده خیلی حالش  کبوتر بیچاره!   الهی برات بمیرم! الان برای بالت     یه کم دوا می گیرم  بالت رو زود می بندم    اینکه غصه نداره حالت خوبِ خوب میشه   پر می کشی دوباره ...
7 تير 1391

گاز

کی بود کی بود؟ یه لوله ی دراز بود تو اون پُر از گاز بود یه روز بوشو شنیدم ولی اونو ندیدم گفتم مامان این کیه بوی خطرناکیه! مامان اومد شیر گاز و ببنده دیدم داره می خنده بو ها، نه از لوله، نه از شیر بود فقط بوی پیاز داغ و سیر بود   شاعر: ناصر کشاورز ...
7 تير 1391

برق

    کی بود کی بود؟ برق بود، پریز بود دو تا سوراخِ ریز بود یه مورچه ی دیوونه رفت تو سوراخ، دنبال آب و دونه گفتم نرو برق داره این جا با لونه ی شما فرق داره رفت و دیگه برنگشت تا ساعت هفت و هشت حالا براش گریه دارم یه خُرده برق شاید اونو گرفته بُرده   شاعر : ناصر کشاورز ...
31 خرداد 1391