محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

دکتر کبریت فروش

شب سال نو بود و برف می بارید. دخترک کبریت فروش در خیابان های سرد می گشت و با صدای بلند می گفت: کبریت دارم، کبریت، خواهش می کنم بخرید، اما کسی به او اعتنایی نمی کرد. دخترک به طرف زنی دوید و گفت خواهش می کنم از من کبریت بخرید. - لازم ندارم دخترجان. دخترک از سرما می لرزید و با خود حرف می زد: چقدر سرد است. باید به خانه بروم. اما نه اگر کبریت ها را نفروشم پدرم دوباره کتکم می زند. او با نفسش دستهایش را گرم کرد و دوباره به راه افتاد. دلش از گرسنگی ضعف می رفت. از خانه ای بوی خوش غذایی بلند شد. دخترک قدمهایش و صدایش را بلندتر کرد تا شاید بتواند کبریت ها را بفروشد. اما هیچ کس کبریت نمی خرید. دخترک می خواست از وسط خیابان بگذ...
9 مهر 1391

دانه خوش شانس

  سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش به شهر مي برد.   ناگهان چرخ گاري به يك سنگ بزرگ برخورد كرد   و يكي از دانه هاي توي كيسه روي زمين خشك و گرم افتاد.  دانه ترسيد و پيش خودش گفت: من فقط  زير خاك در امان هستم. گاوي كه از آنجا عبور مي كرد پايش را روي دانه گذاشت و آن را به داخل خاك فرو برد.   دانه گفت: من تشنه هستم، من به كمي آب براي رشد و بزرگ شدن احتياج دارم. كم كم باران شروع به باريدن كرد.  صبح روز بعد دانه يك جوانه كوچولوي سبز درآورد. جوانه تمام روز زير نور خورشيد نشست و قدش بلند و بلندتر شد.   روز بعد اولين برگش درآمد. اين برگ كمك كرد ت...
9 مهر 1391

بوسه داغ و لبخند

شب شد و باز دوباره پیدا شده ستاره ماه دوباره تابیده روز چی شده ؟ خوابیده تَق تَق تَق ، تَقانه بابا آمد به خانه صدای پا شنیدم از جای خود پریدم سلام بابا ، بفرما ! خسته نباشی بابا بوسۀ داغ و لبخند عطر شکوفه و قند دو دست گرم و خسته پاکت و کیف و بسته سیب و انار ، گلابی شب شده سبز و آبی ...
8 مهر 1391

گربه ای که مادره

                                         یه سگ قُلدُر داره،                       همسایه‌ی ما.                                       اسم سگش &laqu...
5 مهر 1391

اتل متل توتوله

این شعر رو وقتی بچه بودم مادرم برام می خوند ولی خیلی خوب یادم نمی آمد و بعضی قسمت هاش رو فراموش کرده بودم ولی امروز توی سایت سپیده جون دردم امیدوارم راضی باشه که ازش استفاده کردم امیدوارم شما هم از خوندنش لذت ببرید. اَتل مَتل توتوله گاوِ حسن چه‌جوره؟ نه شیر داره، نه شیردون دُمب‌ِشو بُردن اردستون سُم‌ِشو بُردن پاکستون شیرِش‌و بُردن هندستون یک زنِ کُردی بستون                            اسمِ‌شو بزار ستاره            ...
5 مهر 1391

حسنی میره امام رضا

  حسنی دلش خیلی میخواست یه روز بره امام رضا (ع) تو صحن خوب و با صفا نیگا کنه به آدما به گنبد زرد و طلا گلدسته ها مناره ها سقاخونش صفا داره گنبدی از طلا داره رو سقف اون سقا خونه کبوترا دونه دونه خاکستری سفید و سیاه چه خوشگلن کبوترا دلش می خواست حسنی ما تو اون هوای با صفا وقتی کبوترا میرن تو صحن و ایوون میشینن دست بکشه رو بال هاشون دونه بپاشه براشون حسنی دلش خیلی می خواست یه روز بره امام رضا(ع) تا بکنه اونجا دعا برای مامان و بابا مثل آدم بزرگترا دست بگیره کتاب دعا بگه سلام امام رضا(ع) امام هشتمین ما از راه دوری اومدم تا که بگم دوستت دارم من اومدم مهمونتم ...
2 مهر 1391

فصل خزان

وقتی میاد فصل خزان              ابرا میان تو آسمان بارون می باره بارون می باره وقتی که بارون می باره            هر کی پا بیرون می ذاره یه چتر داره یه چتر داره وقتی که بارون بند می یاد               ابرا می شن سوار باد میرن دوباره میرن دوباره خورشید خانوم پیدا می شه            لباش به خنده باز می شه صفا میاره صفا میاره ...
2 مهر 1391

تولد یک غنچه

دیشب دم سحر بود گمانم یه خبر بود توی حیاط تو باغچه صدای خنده سر بود یه غنچه داش وا می شد یک گل زیبا می شد بازم جشن تولد تو باغچه برپا می شد مهموناشون رسیدن کادو هاشون و چیدن حالا می خواستن باهم تولد و ببینن لحظه ی آخر رسید کسی صدایی نشنید تا اینکه غنچه با ناز شکفت و دنیا رو دید هورا کشید شاپرک شادی می کرد سنجاقک گفتن با هم یکصدا تولدت مبارک   منبع:nogolan.org ...
27 شهريور 1391

مشق شب

خواهر کوچک من قایم شده زیر میز مشقاشو می نویسه با یک مداد نوک تیز مشق شبش زیاده چشاش دوباره خیسه خسته شده ، مشقاشو با گریه می نویسه منبع:تبیان ...
20 شهريور 1391