محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

حسنی میره امام رضا

1391/7/2 11:29
نویسنده : مامان مریم
1,701 بازدید
اشتراک گذاری

 

حسنی دلش خیلی میخواست
یه روز بره امام رضا (ع)
تو صحن خوب و با صفا
نیگا کنه به آدما
به گنبد زرد و طلا
گلدسته ها مناره ها
سقاخونش صفا داره
گنبدی از طلا داره
رو سقف اون سقا خونه
کبوترا دونه دونه
خاکستری سفید و سیاه
چه خوشگلن کبوترا
دلش می خواست حسنی ما
تو اون هوای با صفا
وقتی کبوترا میرن
تو صحن و ایوون میشینن
دست بکشه رو بال هاشون
دونه بپاشه براشون
حسنی دلش خیلی می خواست
یه روز بره امام رضا(ع)
تا بکنه اونجا دعا
برای مامان و بابا
مثل آدم بزرگترا
دست بگیره کتاب دعا
بگه سلام امام رضا(ع)
امام هشتمین ما
از راه دوری اومدم
تا که بگم دوستت دارم
من اومدم مهمونتم
از دل و جون قربونتم
حسنی می خواست اونجا بره
پنجره فولاد ببینه
دخیل ببنده با یه نخ
یه کمی اونجا بشینه
تا حاجتش روا بشه
لبش به خنده وابشه
مثل آدم بزرگترا
مسافرا و زائرا
نماز بخونه تو حرم
رضا رضا بگه یه کم
تا از دلش پربکشه
هرچی که هست غصه و غم
حسنی نرفته تا حالا
به حرم امام رضا(ع)
همه میگن توی حرم
بوی گل و گلاب میاد
هرکسی که اونجا میره
شاد میشه اون خیلی زیاد
یه روز که صبح خیلی زود
یه دفعه بیدار شده بود
دیدکه باباش
پوشیده لباس تو اون سحر
کجا بابا ؟
میخوایم بریم امروز سفر
آخ جون کجا؟
میخوایم بریم امام رضا(ع)
آی بچه ها خبر خبر
حسنی ما رفته سفر
حسنی به مشهد رفته
مشهدی شده برگشته
بالاخره
حسنی به آرزوش رسید
حرم امام رضا(ع) رو دید

برگرفته از كتاب حسني ميره امام رضا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)