محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

حسني ما يك بره داشت

1390/12/17 12:18
نویسنده : مامان مریم
1,967 بازدید
اشتراک گذاری

حسنی ما یه بره داشت
بره شو خیلی دوست میداشت
بره ی چاق و توپولی ، زبر و زرنگ و توقولی
دس کوچولو ، پا کوچولو ، پشم تنش کرک هلو
خودش سفید ، سمش سیاه ، سرو کاکلش رنگ حنا
بچه های این ور ده ، اون ور ده ،
پایین ده ، بالای ده همگی باهاش دوس بودن
صبح که میشد از خونه در می اومدن
دور و برش جمع می شدن ،
پشماشو شونه می زدن به گردنش النگ دولنگ ، گل و گیله های رنگارنگ
حسنی ما سینه اش جلو سرش بالا
قدم میزد تو کوچه ها نگاه میکرد به بچه ها
تایه روز بهار باباش اومد تو بیشه زار داد زد : اهای حسن بیا کجایی بابا ؟
بره تو بیار ، خودتم بیا
قیچی تیز پشم سفید بره رو گرفت ، پشماشو چید
بره ی چاق و توپولی ، زبرو زرنگ و توقولی شدجوجه ی پر کنده
همگی زدن به خنده
پیشیه میگفت : تو بره ای یا بچه موش لخت راه نرو یه چیزی بپوش
حسنی ما شونه اش بالا سرش پایین
قدم میزد تو کوچه هانگاه میکرد روی زمین
ننه ی حسن دوون دوون اومد بیرون
پشما رو بسته بسته کرد
سفید و گلی دو دسته کرد
ریسید و تابید و کلاف کرد
شست و تمیز و صاف کرد
منظم و مرتب پیچید توی چادر شب
یه جفت میل و یه مشت کلاف
حالا نباف و کی بباف
ننه حسن سر تا سر تابستون نشسته بود تو ایوون
بی گفتگو ، بی های و هوبرای حسن لباس میبافت
فصل زمستون که رسید
بارون اومد ، برف بارید
حسنی ما ، لباسو پوشید
خرامون اومد میون میدون
حیوونا شاد و خندون
خانمی گفت : لباس حسن عالی شده قشنگ تر از قالی شده
پیشیه میگفت :‌لباس حسن قشنگه مث پوست پلنگه
ببعی میگفت : بع ، سرده هوا ، نع
اما حسن ، لباس به تن ، خنده به لب
شونه شو داده بود عقب
میون برف بارون قدم میزد تو میدون
باباش بهش نیگاه میکرد دود چپق هوا میکرد
ننه ش میگفت : ننه حسنی ماشالله چشم نخوری ایشالله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)