پرنده كوكي
پرنده یک لانه
میان ساعت داشت
پرنده کوکی بود
به خواندن عادت داشت
پرنده تنها بود
و روز و شب می خواند
و از زمان هرروز
کمی عقب می ماند
« دوبال می خواهم
یک آسمان ، یک جفت
چه قدر تنهایم ! »
پرنده با خود گفت
کو کو ، کو . . . ساعت را
بلند می گویم
ولی چه تکراری است
کو کو ، کو کو ، کویم
نسیم می آید
دم سحرگاه است
زمانِ این کوکم
چه قدر کوتاه است
پرنده بالی زد
درآسمان گم شد
پرید از ساعت
تهِ زمان گم شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی