محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

تلخ ترین فعل جهان

نوبت من شده بود که معلم پرسید صرف کن رفتن را و شروع کردم من رفتم ...،   رفتی..... ،   رفت .......... ، و سکوتی سرسخت همه جا را پر کرد سردی ِ احساسش فاصله را رو کرد آری رفتی ... رفت و من اکنون تنها مانده ام در اینجا شادی ام غارت شد من شکستم در خود سهم من غربت شد من دچارش بودم بغض یک عادت شد خاطرات سبزش روی قلبم حک شد رفت و در شکوه شب با خدا تنها شد و حضورش در من آسمانی تر شد اشک من جاری شد صرف ِ فعل ِ رفتن بین غم ها گم شد و معلم آرام   اشک را شد همگام نزدیکتر آمد   روی دفترم نوشت: تلخ ترین فعل ج...
7 دی 1392

حسنی تو خواب راه میرفت

اتل متل حسنی تو خواب راه می رفت داشت دوباره به خونه ماه می رفت پیاده بود او ؟ نه بابا سواره سوار چی ؟  قایق ابر پاره تند و سریع به خونه ماه رسید ستاره شد صورت ماه رو بوسید حسنی حالا تو باغ آسمونه دلش می خواد کنار ماه بمونه   ...
4 ارديبهشت 1392

بازم آمد بهار

  بازم اومد بهار شاد و خندون با سوسن و با سنبل و با ریحون باز عمو نوروز برامون آورده سبزه وگل به جای برف و بارون چلچله از سفر رسیده خوشحال نگاه کنید لونه زده تو ایوون غنچه ی گل به روی ما می خنده نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره رو شاخه ها شبنم دونه دونه از شادی و صفا دارن نشونه ببین چقدر دیدنی و قشنگه لکه ی ابری که تو آسمونه چلچله از سفر رسیده خوشحال نگاه کنید لونه زده تو ایوون غنچه ی گل به روی ما می خنده نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره ...
4 فروردين 1392

منم پیشی

منم پیشی میو میو موش کوچولو بیا جلو! چه دندونای ریز داری گوش بلند و تیز داری آهای آهای، خبر خبر من اومدم خطر خطر اگه بخوای که در بری از اینجا بی خبر بری من خودمو خواب میزنم یهو تو رو قاپ می زنم! یه لقمه چپم میشی! میو میو منم پیشی ...
5 اسفند 1391

باران دانه دانه

    باران دانه دانه در ناودان خانه می خواند این ترانه از قطره های باران شد تازه سبزه زاران پر گشت جویباران از ناودان خانه بشنو تو این ترانه باران دانه دانه ریزد به شاخساران ...
11 بهمن 1391

زنگوله پا

زنگوله پا ،زنگوله داشت با گله اش،فاصله داشت گرگ بزرگ ،بدوبدو با خوشحالی ، آمد جلو از جا پرید،زنگوله پا زنگوله شد،پر از صدا چوپان ده ، گرگه را دید دوید جلو،دمش را چید _ زنگوله پا،كنار جو راه مي ره زير درختهاي هلو راه مي ره جست مي زند روي دو پا مي زنه زير شاخه ها از رو درخت،چندتا هلو گير مي كنه به شاخ او باغ هلو كه ساكته هميشه پر از صداي حرف و خنده مي شه زنگوله پا،باغ را بهم مي زنه شده درختي كه قدم مي زنه زنگوله پا ، با حوصله خندید و گفت :آی زنگوله ، آی زنگوله   ...
25 آذر 1391

چوپان کوچک

    چوپان کوچک   چوپان کوچک! نی بزن تا غصه‌هایت کم شود   آواز غمگینی بخوان تا آسمان بی‌غم شود   چوپان کوچک! نی بزن شعری بخوان، شعری بخوان   تا دشت و کوه و باغ هم زیبا شوند و مهربان   غمهای خود را یک به یک در نی بریز، آهنگ کن   با نغمهء آهنگها دنیای خود را رنگ کن منبع : سایت بیتوته ...
28 آبان 1391

حیوانای رنگارنگ

  حیوونا خیلی هستن وحشی واهلی هستن گاو، بچه اش گوساله بز، بچه اش بزغاله گوسفند و میش و بره می چرند توی دره اسب و شتر تو صحرا بار می برند به هرجا روباه وشیر و پلنگ حیوونای رنگارنگ تو دشت وکوه و بیشه پیدا می شه همیشه   ...
22 آبان 1391

رنگين كمان هفته

این روزهای خوب هفته مانند یک رنگین کمان است رنگین کمان هفته ی من اندازه ی هفت آسمان است هر رنگ این رنگین کمان هست زیباتر از گل های زیبا با رنگ رنگش می توان رفت تا سرزمین آرزوها تا سرزمین مهربانی تا سرزمین نور و لبخند آنجا که رنگ تازه دارد لبخند زیبای خداوند ...
20 آبان 1391