محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

دزده و مرغ فلفلی

1390/11/19 13:24
نویسنده : مامان مریم
8,314 بازدید
اشتراک گذاری

                                             دزده و مرغ فلفلی!!

توی ده شلمرود

 فلفلی، مرغش تک بود.

 یه ده بود و یه فلفلی،

یه مرغ زرده کاکلی.  

یه روز که خیلی خسته بود،                  

کنج اتاق نشسته بود،

یه دزده رند ناقلا،

 شیطون و بدجنس و بلا،      

 اومد و یک کیسه آورد،               

کاکلی رو دزدید و برد.

تنگ غروب که فلفلی،          

 رفت به سراغ کاکلی ،           

نه آب بود و نه دونه بود،            

نه کاکلی تو لونه بود.                 

داد زد و گفت:        

مرغ کاکلی، تپل مپلی،             

دست و پا  گلی،                  

نوک حنایی، کجایی؟              

فلفلی هی صدا زد،        

اما جواب نیومد،                          

تنها یه رد پا بجا،           

مونده بود اون دورو برا.

آقا فلفلی، قبا به تن، شال به کمر،              

گیوه به پا، کلاه به سر، یه کوزه آب،              

یه سفره نون، از توی ده اومد بیرون.

کدخدا گفت:                    

اوقور بخیر! مگه با ما قهری فلفلی؟                

عازم شهری فلفلی؟

فلفلی گفت:             

اون مرغ زرده پا کوتاه،            

کاکل حنای نوک طلا،           

که 100 تومن می خریدنش، نمی دادمش،

دزده گرفت و بردش،            

میرم که پیداش بکنم،                  

 دزده رو رسواش بکنم!

یکسره  رفت ارومیه،                            

تا ببینه کی به کیه.

لوازم چوبی خرید،              

نقل به این خوبی خرید.            

اینور و دید اونورو دید،  

اینجا و اونجا سر کشید،                      

نه مرغو دید ، نه دزد و دید.

از اونجا رفت به تبریز،

منظره هاش دل انگیز،

 شیرینی هاش چه عالی بود،

جای من و تو خالی بود.

اینجا و اونجا سر کشید، نه مرغو دید ، نه دزد و دید.

از اونجا شد همراه ایل،

یکسره رفت به اردبیل،

کوه سهند و سبلان

سر کشیده به آسمان.

از پشت کوه سرک کشید، نه مرغو دید، نه دزد و دید.

از آنجا رفت به آستارا،

شهر قشنگ و با صفا،

 گوشه کنارا سر کشید نه مرغو دید، نه دزد و دید.

از اونجا بی معطلی،

 یکسره رفت به انزلی،

میون دریا کشتی بود،

 ماهی به این درشتی بود،

 تو کشتی ها سرک کشید، نه مرغو دید نه دزد و دید.

از اونجا رفت به شهر رشت،

اینور و گشت، اونورو گشت،

 تو شالیزارا سر کشید، نه مرغو دید، نه دزد و دید.

از اونجا رفت به لاهیجان،

مردم خوب مهربان،

شهر به این مصفایی،

سرتاسرش باغ چایی،

 یه گشتی توی کوچه خورد ،

یه عالمه کلوچه خورد...

اینجارو گشت، اونجارو گشت،

 از تنکابن هم گذشت.

عروس شهر های شمال،

مرکز باغ پرتقال.

از اونجا با مینی بوس،

یکسره رفت به چالوس،

اینجا و اونجا سر کشید، نه مرغو دید ، نه دزد و دید.

از بس که هی بارون اومد،

از اونجاهم بیرون اومد،

نشست توی سواری،

رفت توی شهر ساری،

دو متر و نیم پارچه خرید، نه مرغو دید ، نه دزد و دید.

از اونجا شاد و خندان

رفت توی شهر گرگان،

ترکمنای اسب سوار،

دنبال هم قطار قطار،

تو دشت و صحرا سر کشید، نه مرغو دید، نه دزد و دید.

از اونجا بیرون اومد،

رفت توی شهر گنبد،

گنبد قابوس اینجاست،

ببین، ببین چه زیباست،

اینجا و اونجا سر کشید، نه مرغو دید ، نه دزد و دید.

از توی شهر گنبد ،

یکسره رفت به مشهد،

وقتی به صحن نو رسید،

یکدفعه کدخدا رو دید؛

کدخدا گفت:سفر بخیر!

همه جارو گشتی فلفلی،

چطوری مشتی فلفلی؟!

تنها میای، تنها میری،

بگو ببینم کجا میری؟!

فلفلی گفت:

دارم یه جای دور میرم،

به شهر نیشابور میرم،

هندونه هاش چه عالیه!

حقا که جاتون خالیه.

تو جالیزا سرک کشید، نه مرغو دید نه دزد و دید.

سوار سوار، پیاده سوار،

خودشو رسوند به سبزه وار.

سرتاسرش باغ هلو،

« هلو هلو برو تو گلو»

از اونجا رفت  به شاهرود،

آب و هواش چه خوب بود.

وقتی رسید به دامغان،

 پسته خرید فراوان.

از اونجا رفت به گرمسار،

خربزه های آبدار.

از اونجا رفت به تهران، شهر بزرگ ایران،

شهر نگو، شهر فرنگ،

هرچی بخوای از همه رنگ،

توی شلوغی سر کشید، نه مرغو دید، نه دزد و دید.

از شلوغی کلافه شد،

عازمه شهر ساوه ،

هوا پر از بوی بهار،

زمین پر از باغ انار،

اینجا رو دید اونجارو دید،

رفت و به شهر قم رسید،

سوهان فرد اعلا،

شیرین مثال حلوا،

« حلوای تن تنانی، تا نخوری ندانی!»

به شهر کاشان که رسید،

اینجا دوید، اونجا دوید،

عقرب و قالی یکطرف،

گلاب قالی یکطرف،

تو گلزارا سرک کشید، نه مرغو دید نه دزد و دید.

از اونجا رو به پایین،

رفت به نطنز و نائین،

وقتی رسید دوشنبه بود ،

وقت وجین پنبه بود.

از اونجا رفت به اصفهان،

اینجا کجاست؟ نصف جهان!

ساختموناش قشنگ قشنگ،

با کاشیهای رنگارنگ،

 تو ساختمونا سر کشید، نه مرغو دید نه دزد و دید.

اسباباشو چید توی ساک ،

از اصفهان رفت به اراک،

اینجا و اونجا سر کشید،

 انگور بی دونه خرید،

چه انگوری چه انگوری مثل چراغ زنبوری!!

همراه یک مسافر ،

 شد راهی ملایر،

تو کوچه و تو بازار،

کشمش و شیره بسیار،

اینجا و اونجا سر کشید، نه مرغو دید نه دزد و دید.

از ملایر دوان دوان،

 دوید بسوی همدان،

بدون هیچ معطلی،

رفت و رسید به بوعلی،

پای پیاده شد روان،

از همدان دوان دوان،

به شهر کرمانشاه رسید،

 اینجا و اونجا سر کشید، چیزی به جز گیوه ندید.

از اونجا هم راه فتاد،

 بسوی خرم آباد، به خرم آباد که رسید،

جنگلهای بلوط رو دید.

از اونجا رفت به دزفول،

 هرکی به کاری مشغول.

از اونجا با یه پرواز، پرید تو شهر اهواز.

وقتی رسید غروب بود، صحبت تانک و توپ بود.

تو اهوازم نایستاد، تنگ غروب راه افتاد.

از توی شهر اهواز،

 یکسره رفت به شیراز.

حافظ و سعدی رو ببین،

چه دل فزا چه دل نشین،

اینجا دوید، اونجا دوید،

گوشه کنار و سر کشید، نه مرغو دید ، نه دزد و دید.

رفت و به شهر یزد رسید،

قطاب و باقلوا خرید،

 پشمک و زولبیا خرید.

شد عازم رفسنجان پسته خرید فراوان.

از اونجا رفت به کرمان،

شهری که قالی داره، زیره ی عالی داره،

اینجا و اونجا سر کشید، نه مرغو دید، نه دزد و دید.

از پشت کوه تفتان، شد عازم زاهدان.

 اینجا و اونجا سر کشید، یک رده پای تازه دید!

در اونجا هم نایستاد، وقتی رسید راه افتاد،

 ای دزد رند ناقلا! شیطون و بدجنس و بلا!

این همه آزارم دادی، بالاخره گیر افتادی.

حالا میخوای چیکار کنی؟

کدوم طرف فرار کنی؟

نه اینوری ، نه اونوری،

می برمت کلانتری!!

ای مرغ زرد و پا کوتاه، کاکل حنای نوک طلا،

هی دنبالت دویدم، رنج سفر کشیدم،

خوب شد که پیدات کردم، الانه بر می گردم،

میبرمت به خونه، میدمت آب و دونه،

دونه بخور که چاق شی، سالم و سردماغ شی!!

این هم از سروده های منوچهر احترامی عزیزه

روحش شاد و یادش گرامی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)