پرنده كوكي
پرنده یک لانه میان ساعت داشت پرنده کوکی بود به خواندن عادت داشت پرنده تنها بود و روز و شب می خواند و از زمان هرروز کمی عقب می ماند « دوبال می خواهم یک آسمان ، یک جفت چه قدر تنهایم ! » پرنده با خود گفت کو کو ، کو . . . ساعت را بلند می گویم ولی چه تکراری است کو کو ، کو کو ، کویم نسیم می آید دم سحرگاه است زمانِ این کوکم چه قدر کوتاه است پرنده بالی زد درآسمان گم شد پرید از ساعت تهِ زمان گم شد ...
نویسنده :
مامان مریم
11:42