محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

چوپان کوچک

    چوپان کوچک   چوپان کوچک! نی بزن تا غصه‌هایت کم شود   آواز غمگینی بخوان تا آسمان بی‌غم شود   چوپان کوچک! نی بزن شعری بخوان، شعری بخوان   تا دشت و کوه و باغ هم زیبا شوند و مهربان   غمهای خود را یک به یک در نی بریز، آهنگ کن   با نغمهء آهنگها دنیای خود را رنگ کن منبع : سایت بیتوته ...
28 آبان 1391

داستان عروسک بهانه گیر

        مهسا یه عروسک جدید خریده بود که هر وقت دکمه ی روی شکمش رو فشار می داد می گفت :"مامان ... مامان من به به می خوام"   بعد مهسا یه شیشه شیر اسباب بازی بهش می داد .عروسکش شیرشو می خورد و  با لبخند از مهسا تشکر می کرد   مهسا چند روز با خوشحالی با عروسکش بازی می کرد و از خوش اخلاقی عروسکش لذت می برد..اما یواش یواش عروسک مهسا بداخلاق شد .یه روز صبح وقتی مهسا دکمه ی عروسکشو زد عروسکش حرف نزد اخم کرد.   مهسا دوباره دکمشو زد باز عروسکش حرف نزد. بار سوم که مهسا می خواست دکمه ی عروسکشو بزنه عروسکش جیغ زد!   مهسا می خواست شیشه ی شیرشو بهش بده اما عروسک دلش نمی خوا...
22 آبان 1391

حیوانای رنگارنگ

  حیوونا خیلی هستن وحشی واهلی هستن گاو، بچه اش گوساله بز، بچه اش بزغاله گوسفند و میش و بره می چرند توی دره اسب و شتر تو صحرا بار می برند به هرجا روباه وشیر و پلنگ حیوونای رنگارنگ تو دشت وکوه و بیشه پیدا می شه همیشه   ...
22 آبان 1391

خود كرده را تدبير نيست

                    يکي بود يکي نبود غير از خدا هيچکي نبود. يک روستايي يک خر و يک گاو داشت که آنها را با هم در طويله مي بست خر را براي سواري نگاه مي داشت اما گاو را به صحرا مي برد و به خيش مي بست و زمين شخم مي زد و در وقت خرمن کوبي هم گاو را به چرخ خرمن کوبي مي بست و به کار وا مي داشت. يک روز که گاو خيلي خسته بود وقتي به خانه آمد هي با خود حرف غرولند مي کرد. خر پرسيد: « چرا ناراحتي و با خود حرف مي زني؟» گاو گفت: « هيچي، شما خرها به درد دل ماها نمي رسيد، ما خيلي بدبخت تريم.» خر گفت: « اين حرفها کدام است. تو بار مي ...
20 آبان 1391

رنگين كمان هفته

این روزهای خوب هفته مانند یک رنگین کمان است رنگین کمان هفته ی من اندازه ی هفت آسمان است هر رنگ این رنگین کمان هست زیباتر از گل های زیبا با رنگ رنگش می توان رفت تا سرزمین آرزوها تا سرزمین مهربانی تا سرزمین نور و لبخند آنجا که رنگ تازه دارد لبخند زیبای خداوند ...
20 آبان 1391

پاييز

  زرد زرد         طلا طلا           برگ درختان                    سرد سرد                           باد خزان                                  ت...
6 آبان 1391

فصل خزان

  وقتی میاد فصل خزان              ابرا میان تو آسمان بارون می باره بارون می باره وقتی که بارون می باره            هر کی پا بیرون می ذاره یه چتر داره یه چتر داره وقتی که بارون بند می یاد               ابرا می شن سوار باد میرن دوباره میرن دوباره خورشید خانوم پیدا می شه            لباش...
6 آبان 1391

من يار مهربانم

من یار مهربانم   دانا و خوش زبانم   گویم سخن فراوان با آن که بی زبانم پندت دهم فراوان من یار پند دانم من دوستی هنرمند با سود و بی زیانم از من مباش غافل من یار پند دانم   شاعر :عباس یمینی شریف   ...
2 آبان 1391

داستان برادر كوچولو

یک روزوقتی نرگس کوچولو از خواب بیدارشد مادرش را ندید.به جای مادر،مادربزرگ داشت توی آشپزخانه چای دم می کرد.نرگس نگران شد.بغض کرد و با گریه گفت:«مامانم کجاست؟من مامانم را می خوام.» مادربزرگ با مهربانی جواب داد:«عزیزم ، گریه نکن.مامانت رفته  بیمارستان فردا میاد برات یه داداش کوچولوی ناز و قشنگ میاره.» اما نرگس گریه می کرد و میگفت:« من مامانمو می خوام.دلم براش تنگ شده.» مادربزرگ دستی به سر نرگس کشید و گفت: «تو صبرداشته باش و حوصله کن.مامانت فردا  با یه نی نی کوچولوی ناز و مامانی به خونه برمی گرده.اون وقت تو می تونی نی نی رو بغل کنی و براش شعر بخونی.»   ...
2 آبان 1391